مادر شدن چه مشکل!
عزیز دلم سلام
از دیروز اینقدر حالم بده که هیچی نمی تونم بخورم. دیروز تو شرکت هم بالا آوردم فقط شانس آوردم که برای نماز رفته بودم طبقه پایین وگرنه آبروم به واسطه سر و صدای تولیدی رفته بود!
نفسم یه کوچولو همکاری کن تا بتونم به کارم ادامه بدم. دیشب یه کم نون و پنیر خوردم و بعدش 3 عدد لیمو ترش بزرگ تا بتونم غذا رو نگه دارم. امروز صبح هم از وقتی اومدم شرکت فقط و فقط لیمو ترش می خورم. نگرانم تا تو دنیا بیای معده ای برام نمونه!
بابایی مهربون شما برات گلدونای قشنگ و یه آکواریوم کوچیک خریدند و خیلی با حوصله دارن راه می اندازنش تا مامان با دیدنش حس خوبی پیدا کنه و تو آرام باشی. فکر کنم مهربون ترین بابای دنیا رو داری. کلی عکس باید برات بذارم. دعا کن حالم بهتر بشه تا بتونم مثل قبل فعالیت داشته باشم.
پ ن: راستی یه دفتر خریدم به اسم گاه نگار بارداری من که اونم برات کامل می کنم تا وقتی بزرگ شدی از حال و هوای من باخبر باشی.