ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مادری می کنم...

روز مادر شدن

ریحانه مامان سلام بالاخره بعد از 25 روز موفق شدم بیام و وبلاگ رو به روز رسانی کنم. می خوام این شروع دوباره رو با خاطره روز زایمان آغاز کنم. 12 مرداد وقتی پیش دکتر حجتی رفتم گفتن که اگر تا 20 مرداد دردهات شروع شد که هیچ اما اگر نشد باید بیستم 6 صبح بستری بشیو شب قبل هم یک استکان روغن کرچک بخور. من هر روز منتظر شروع دردها یا علامتی از آغاز روند زایمان بودم که هیچ اتفاقی نیفتاد. نوزدهم با بابایی به مطب دکتر رفتیم تا باز قرارها رو با هم قطعی کنیم. وقتی رفتم دکتر ایشون گفتن که بهتره یک سونوی دیگه انجام بدم تا از اندازه سر شما مطمئن بشن که یه وقت در حین زایمان توی کانال گیر نکنی و خدای نکرده مشکلی پیش بیاد. من و بابا به سونوگرافی رفتیم و فاص...
15 شهريور 1393

دلم تنگ شده برايت

هستی مامان سلام دلم بی نهايت برای ديدنت بی طاقت شده است. اتفاقات گوناگونی افتاده که اصلا فرصت نشد برايت بنويسم. روز 23 تيرماه وقت دکتر داشتم . اون روز تو اصلا تکان نخوردی و مجبور شديم برای انجام سونوی بيوفیزيکال برويم که شکر خدا همه چيز خوب بود و خيالمان راحت شد. مامان اينا شکر خدا اسباب کشی کردند و جا به جا شدند. ساک بيمارستان را بسته ام و به انتظار درد نشسته ام. ديروز به مطب دکتر حجتی رفتم و قرار شد که اگر تا 20 مرداد نيامدی روز بيستم 7 صبح در بيمارستان بستری شوم و القای درد انجام شود. برايم دعا کن که طاقت بياورم و اين هفته باقی مانده را طی کنم. اين روزها از نظر روحی حال خوبی ندارم بيشتر ترجيح می دهم تنها باشم و خلوت کنم. حوصله خيلی ...
13 مرداد 1393

يا حسن ابن علی ادرکنی

هستی مامان، ريحانه خانومی سلام ديروز من و شما و بابايی به سونوگرافی رفتيم. شکر خدا همه چيز خوب و عالی بود و وزن گيری شما هم بسيار خوب پيش رفته بود تنها يک مورد باعث نگرانی شد و آن اين که جفت پير شده و در هفته 36 در گريد 3 قرار دارد. فردا نوبت دکتر دارم و همه چيز تعيين تکليف می شود ولی طبق صحبت هايی که با دوست مامان جون که ماما هستند کردم گفتند ممکن است در هفته 37 ختم بارداری اعلام شود و يا اگر شرايط خوب باشد بيشتر منتظر می مانند ولی در هر دو صورت هيچ گونه فعاليتی نبايد داشته باشم چون امکان جدا شدن جفت از رحم وجود دارد که برای هر دوی ما خطرناک خواهد بود خوشحالم که ممکن است تو را زودتر ببينم. انشالله به حق امام حسن و اين روز عزيز که مي...
22 تير 1393

يا خديجه الکبری

هستی مامان سلام اين ماه آخری خيلی سخت می گذرد. هرشب با دل درد بيدار می شوم و آماده ام که دردها منظم باشند ولی نيستند و بار ديگر می فهمم که تو هنوز مهمان خانه دل منی. تقريبا اين روزها هيچ کاری نمی توانم انجام دهم. کمی شرايطم سخت شده و در رنجم. دعايم کن
17 تير 1393

در آستانه زيباترين ماه خدا

نور چشمم، ميوه دلم، ريحانه مامان سلام هر روز و هر لحظه رشد و بزرگ شدنت را در وجودم احساس می کنم و بيش از هر زمان ديگری دل تنگ ديدارت می شوم و آغوشم کمبودت را حس می کند. نمی دانم چرا آمدن به اين جا و نوشتم برايم سخت شده است، به همين علت کمتر سر می زنم و برايت می نويسم. روز نيمه شعبان همان طور که قبلا گفته بودم اتاقت را چيديم و همه چيز آماده آمدنت شد. دست مادر و پدر عزيزم درد نکند که مثل هميشه بهترين ها را برايمان فراهم کردند و ما را بيش از پيش شرمنده خودشان کردند. (چون دوست ندارم اينجا عکس بگذارم، عکس ها بماند برای خصوصی مان) اين هفته مصاحبه دانشگاه آزاد داشتم که متاسفانه از روندش راضی نيستم و چون خود را به دستان پر مهر خدا سپرده ام خاط...
7 تير 1393

یا علی اکبر (ع)

چه نمازی بشود جنت اعلی وقتی              تو موذن شوی و شيخ جماعت پدرت ميوه دلم، نورديده ام سلام امروز به ياد پست پارسال می نويسم که با اين عنوان بود "روز جوان آينده ام مبارک". پارسال نمی دانستم  قرار است خدا تو را چه زمانی به من هديه کند. خدا را هزاران بار شاکرم که تو در وجود منی و من به بزرگترين آرزوی هر زن يعنی مادری رسيده ام. اميدوارم خدا به حق علی اکبر امام حسين مرا ياری کند تا تو را زينبی تربيت کنم. اين روزها درگير نگرانی های مادرانه ام. هر روز به بهانه ای دلم برايت شور می زند و می فهمم مادرم در اين 26 سال چه کشيده است. هر روز عشقم به تو بيشتر می شو...
19 خرداد 1393

دلم عجيب برايت تنگ شده

هستي مادر سلام خيلي وقت است برايت ننوشته ام، اتفاقات مختلفي افتاده است كه سعي مي كنم يكي يكي برايت ثبت كنم.  *از ١٥ ارديبهشت ديگر سركار نمي روم و در خانه هستم و سعي مي كنم بيشتر استراحت كنم و به كارهاي شما برسم كه البته اصلا طبق انتظارم پيش نرفتم و موفق نبودم. *سه هفته اي هست كه تپش قلب دارم و حتي يك روز كارم به دكتر قلب و نوار قلب هم رسيد و خدا رو شكر همه چيز سالم و خوب بود، هر تكان تو و حركتت همه ناراحتي ها را از يادم مي برد. * يكشنبه هفته پيش كه به مطب دكتر رفتم ، دكتر گفت كه به ظاهر حجم رحم كوچك است و ممكن است تو كم وزن باشي وقتي به خانه آمدم اينقدر گريه كردم و از خدا خواستم صحيح و سالم باشي و نقصي در وجودت نباشد. از آن ...
7 خرداد 1393

بعد از 20 روز...!

دختر عزیزم سلام قریب 20 روز است که برایت چیزی ننوشته ام ودلیلش فقط کمبود وقت مادر بوده است. این روزها سرم بسیار شلوغ است و اوقات بیکاری بیشتر به استراحت یا مطالعه حول بارداری می گذرد. محل کارم از دفتر به کارگاه منتقل شده و الان در دفتر فنی کارگاه مستقر هستیم. این موضوع کمی رفت و آمد را برایم سخت کرده و مرا خسته تر می کند. دوشنبه ها که طبق معمول به پردیس می روم برای تدریس و خدا رو شکر زحمت رفت و آمد این روز بر عهده باباجون است. پنج شنبه ها از 7 صبح تا 6 عصر حوزه هستم و مشغول علم آموزی و دو هفته ای هم هست که ساعت 11 تا 1 پنجشنبه ها کلاس سلامت مادران و یوگای بارداری را شرکت می کنم. فقط می ماند یک جمعه ناقابل که اغلب به دید و بازدید خانواده و...
7 ارديبهشت 1393