ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مادری می کنم...

در آستانه زيباترين ماه خدا

1393/4/7 15:02
نویسنده : مامان
272 بازدید
اشتراک گذاری

نور چشمم، ميوه دلم، ريحانه مامان سلام

هر روز و هر لحظه رشد و بزرگ شدنت را در وجودم احساس می کنم و بيش از هر زمان ديگری دل تنگ ديدارت می شوم و آغوشم کمبودت را حس می کند. نمی دانم چرا آمدن به اين جا و نوشتم برايم سخت شده است، به همين علت کمتر سر می زنم و برايت می نويسم. روز نيمه شعبان همان طور که قبلا گفته بودم اتاقت را چيديم و همه چيز آماده آمدنت شد. دست مادر و پدر عزيزم درد نکند که مثل هميشه بهترين ها را برايمان فراهم کردند و ما را بيش از پيش شرمنده خودشان کردند. (چون دوست ندارم اينجا عکس بگذارم، عکس ها بماند برای خصوصی مان)

اين هفته مصاحبه دانشگاه آزاد داشتم که متاسفانه از روندش راضی نيستم و چون خود را به دستان پر مهر خدا سپرده ام خاطرم آسوده آسوده است آرام

و حالا خبر خوبی که مدتها رسيدنش را به تو وعده داده بودم: مامان سيمين و بابا اکبر و دايی علی عزيز همسايه ما می شوند و واحد بغل ما را خريده اندجشن

خدايا به خاطر نعمت به اين بزرگی که هميشه آرزوی من بود شکر.

بابا محسن اين هفته سفر بودند و وقتی برگشتند کلی سوغاتی برای شما آوردندبوس

خدايا وجودت را بيش از پيش در زندگی حس می کنم. فردا ماه مبارک رمضان آغاز می شود و من بی تاب روزه گرفتنم. امسال تو روزه منی هستی مادر!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مائده
12 تیر 93 2:26
خدا رو شکر که مامانتینا اومدن پیشت خییلی خوبه منم از وقتی اومدم پیش مامانمینا واقعا راحت تر شدم