ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مادری می کنم...

پایان ماه سوم

عشق مامان سلام ماه سوم با هم بودنمون هم گذشت. یکشنبه رفتم پیش خانم دکتر حجتی و جواب سونو رو نشونشون دادم. شکر خدا همه چی خوب بود فقط خانم دکتر نظری طول کانال سرویکس رو نزده بودند که این کار یه توفیقی شد تا دیروز دوباره روی ماهتو ببینم و برم سونو برای اندازه گیری. سرویکسم 35 بود و شکر خدا خوبه فقط کمی جفت پایینه که باید مراقبت کنم. شنبه عصر هم با بابایی رفتیم کلاس یوگا بارداری ثبت نام کردم و خانم روستا باهام کمی صحبت کردند و البته سونو رو دیدند. ایشالا کلاس یوگامون از 20 فروردین شروع میشه با چند تا از مامانا که نی نی های همسن شما رو دارن. دیروز اولین روز شروع ترم دوم من در پیام نور بود. ساعت 4 از خواب بیدار شدم و جزوه هامو آماده کردم. بعد...
15 بهمن 1392

بالاخره سونوی ان تی

هستی مامان سلام امروز صبح به همراه مامان جونم و بابایی رفتیم سونوی ان تی. (البته دلیل همراهی این دو عزیز استرس شدید مادر شما بود ) من رفتم داخل اتاق و عملیات سونگرافی آغاز شد. خانم دکتر نظری همه جنبه ها رو بررسی کردند و یه سری عدد گفتن و من فقط با تصویر تو عشق می کردم و تو دلم باهات حرف می زدم. بعد هرکاری کردیم شما نی نی گرامی اصلا و ابدا نچرخیدی! من به راست خوابیدم، به چپ خوابیدم، نفس عمیق کشیدم، سرفه کردم ولی انگار نه انگار خانم دکتر گفتند که برم و یه چیز شیرین بخورم. منم با نگرانی اومدم بیرون و ظرف خرمایی که همراهم بود رو درآوردم و دو سه تا خوردم که برق رفت مونده بودیم چه کنیم یه عده ای رفتند ولی به پیشنهاد بابایی و مامان ما نشستیم...
12 بهمن 1392

واقعیات زندگی و زندگی غیر قابل پیش بینی

هستی مامان سلام یکشنبه هفته پیش حدود غروب بود که خبر باور نکردنی فوت آقای بیک (شوهر خاله سیما) رو بهمون دادن. این خبر اینقدر منو شکه کرد که نگو. مامان و بابا و دایی علی شبانه به سمت رشت حرکت کردند و من و بابایی هم صبح زود راه افتادیم. دوشنبه تشییع جنازه بود و خاکسپاری که علیرغم مخالفت های شدید مامان سیمین و بابایی من در همه مراسم شرکت کردم چون معتقدم مرگ بخشی از زندگیه ولی خیلی سخته! نفسم در تمام راه برای این که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیفته عقب ماشین خوابیدم و مراقب بودم به شما فشار نیاد. ولی روزهای خیلی سختی بود. اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاد که ثبت نکردنشون بهتره. تا پایان مراسم سوم اونجا بودیم. البته بابایی و دایی جون به خاطر کا...
5 بهمن 1392

هفتاد و دومین روز با هم بودن

نفس مادر سلام امروز تو 72 روزه شدی. روزهای عمرت به عدد شهدای کربلا شده. کاش حسینی و کربلایی باشی و بمانی و در عصر پر یزید پیرو و فدایی راه امام زمانت باشی. پ ن: راستی تصمیم قطعی برای سونو گرافی گرفتم. پیش نادیا نظری می روم. به قول بابا بعد عمری رعایت حالا سونو گرافی پیش آقا؟؟!!! امیدوارم سالم و صالح باشی ...
25 دی 1392

زیباترین صدای دنیا

نفس مامان سلام روز یکشنبه به دلیل نگرانی شدیدی که از وضعیت شما داشتم پیش دکتر حجتی رفتم. خدا رو شکر مثل همیشه منشیشون با من همکاری کردن و بین مریض رفتم داخل. مشکلاتی که داشتم رو به دکتر گفتم و ایشون راه حل بهم دادند. از جمله کمر دردم که گفتند درد های سیاتیکیه و باید تحمل کنی بعد به من گفتند روی تخت بخواب ببینم میشه صدای قلب رو شنید یا نه و البته بعید می دونم امکانپذیر باشه چون این اتفاق از هفته 12 به بعد میفته. منم با هزار امید و آرزو خوابیدم. دستگاه را روی شکمم گذاشتن. اول هیچ صدایی نیومد جز صدای هوا ولی بعد یه دفعه صدای قلب نازنینت رو شنیدیم که اون لحظه فقط خدا رو شکر می کردم. البته خانوم دکتر بیشتر از من ذوق زده شده بودند که تو هفته 10...
24 دی 1392

هفته دهم

نفس مادر سلام این روزها را با نگرانی زیاد می گذرانم و تمام مدت برای سلامتی تو دعا می کنم تا خدا تورا سالم و صالح به این دنیا بفرستد. حال و روز خودم این روزها خوب نیست! شب ها خوابم نمی برد در حالی که از خستگی توانی ندارم. موقع خواب پاهایم ضعف می رود که فکر می کنم شاید خون کافی به آنها نمی رسد. زمان مفید خواب من شده از بعد از نماز صبح تا وقتی برای کار بیدار شوم یعنی حدود 1 ساعت! قیافه مادر بسیار خسته به نظر می رسد طوری که همه اطرافیان این موضوع را به من می گویند و ابراز نگرانی می کنند و بابا همیشه می گوید هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. من به عشق تو تمام سختی ها را به جان می خرم و برایم شیرین است. تنها چیزی که ناراحتم می کند این است که...
18 دی 1392

ورود به ماه سوم با حلول ماه ربیع الاول

عزیزکم سلام دو روز گذشته فرصت نشد که بیام و برات بنویسم. با ورود به ماه ربیع الاول و پایان یافتن ایام غم ائمه شما هم وارد ماه سوم شدی و من فقط لحظه شماری می کنم تا زودتر 12 بهمن برسه و برم سونوگرامی NT تا خیالم کمی آسوده تر بشه و برای بار دوم ببینمت. بابایی هم مشغول امتحانات پایان ترم هستند. خیلی براشون دعا کن عزیزم که عالی امتحان بدن. بی نهایت دوستت دارم. ...
15 دی 1392

ماه صفر سخت

نفس مادر سلام هر سال با شروع ماه صفر دلم می لرزد. نمی دانم چرا این ماه برایم سنگین است و اصلا آن را دوست ندارم. امسال هم همین طور بود. اینقدر خبر بد در این ماه شنیدم که نگو. هر روز من و پدر برای سلامتی شما کلی صدقه می دادیم و آیه الکرسی می خواندیم. دیشب هم دو خبر بد! بچه محبوبه جان هم در هفته 10 ضربان ندارد! و باید کورتاژ کند. خبر بد دوم این که مادر عمو داوود سکته کردند و حال خوبی ندارند خدایا به حق آقا امام رضا خودت دل همه رو شاد کن و به محبوبه و بنفشه بچه های سالم و صالح عطا کن. خدایا پشت و پناه خانواده و دوستانم باش و آنها را در لوای رحمتت حفظ کن. خداوندا فرزندم را به تو می سپارم، نگهدارش باش تا سالم و صالح باشد یا رسول الله یا حس...
11 دی 1392

مادر شدن چه مشکل!

عزیز دلم سلام از دیروز اینقدر حالم بده که هیچی نمی تونم بخورم. دیروز تو شرکت هم بالا آوردم فقط شانس آوردم که برای نماز رفته بودم طبقه پایین وگرنه آبروم به واسطه سر و صدای تولیدی رفته بود! نفسم یه کوچولو همکاری کن تا بتونم به کارم ادامه بدم. دیشب یه کم نون و پنیر خوردم و بعدش 3 عدد لیمو ترش بزرگ تا بتونم غذا رو نگه دارم. امروز صبح هم از وقتی اومدم شرکت فقط و فقط لیمو ترش می خورم. نگرانم تا تو دنیا بیای معده ای برام نمونه! بابایی مهربون شما برات گلدونای قشنگ و یه آکواریوم کوچیک خریدند و خیلی با حوصله دارن راه می اندازنش تا مامان با دیدنش حس خوبی پیدا کنه و تو آرام باشی. فکر کنم مهربون ترین بابای دنیا رو داری. کلی عکس باید برات بذارم. د...
8 دی 1392