واقعیات زندگی و زندگی غیر قابل پیش بینی
هستی مامان سلام
یکشنبه هفته پیش حدود غروب بود که خبر باور نکردنی فوت آقای بیک (شوهر خاله سیما) رو بهمون دادن. این خبر اینقدر منو شکه کرد که نگو. مامان و بابا و دایی علی شبانه به سمت رشت حرکت کردند و من و بابایی هم صبح زود راه افتادیم. دوشنبه تشییع جنازه بود و خاکسپاری که علیرغم مخالفت های شدید مامان سیمین و بابایی من در همه مراسم شرکت کردم چون معتقدم مرگ بخشی از زندگیه ولی خیلی سخته!
نفسم در تمام راه برای این که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیفته عقب ماشین خوابیدم و مراقب بودم به شما فشار نیاد. ولی روزهای خیلی سختی بود. اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاد که ثبت نکردنشون بهتره. تا پایان مراسم سوم اونجا بودیم. البته بابایی و دایی جون به خاطر کارهاشون زود برگشتن و نموندن و من با مامان سیمین و بابا اکبرم برگشتم.
برای خاله سیما دعا کن مقاوم باشه.
پ ن: با این که ما می دونیم که مالک و صاحب هیچ چیز این دنیا نیستیم ولی بازم موقع پس دادنشون خیلی غصه می خوریم.