هفته پرهیاهو و مادری که استاد می شود
عزیز مادر سلام
هفته ای که گذشت بسیار هفته سختی بود و من به شدت مشغله داشتم. مادر و پدر بابایی سفر هستند و عمه جان شما منزل ما هستند که این هفته به شدت مریض بود و تمام وقت در بیمارستان و دکتر بودیم
دو روز پیش ساعت سه نیمه شب با صدای بابایی از خواب بلند شدم و دیدم بابا جون به شدت در حال هستند. اینقدر ترسیده بودم که نمی دونستم چی کار کنم. فردای اون روز به دکتر رفتند و دارو خریدند.
مجید و محبوبه از رشت آمده بودند و باید به دیدنشان می رفتیم.
سرکار به قدری سرم شلوغ بود که وقت تلفن زدن به بابایی را نداشتم
از پیام نور بهم زنگ زدند و خواستند که برای تدریس بروم و خدا رو شکر نتیجه بخش بود
در آزمون دکتری پردیس علم و صنعت پذیرفته شدم و با استاد هم صحبت کرده بودم که به علت هزینه بالای آن از رفتن انصراف دادم. البته استخاره کردم که بسیار بد آمد
خلاصه هفته ای بود که نگوووووووووووووووو و نپرس...!
ان شاالله فردا برای اولین جلسه سر کلاس می روم. برای مادر دعا کن که بتواند حق دانشجویان را ادا کند و زکات علمش را بدهد. راستی چهار درس تدریس می کنم: فولاد و بتن، طراحی معماری و زبان تخصصی. قرار بود با خاله نگار همکار شویم که نشد