ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مادری می کنم...

اولين ها

1393/11/1 15:39
نویسنده : مامان
277 بازدید
اشتراک گذاری

قريب به هفتاد روز است چيزي ننوشته ام. از تنبلي نبوده بلكه از بي وقتيست. كارهاي دانشگاه و خانه يك طرف و تو هستي مادر سوي ديگر. با تمام وجود لحظه به لحظه ات را در قلبم ثبت مي كنم تا مبادا كمتر از ثانيه اي فراموشم شود. در اين مدت فراز و نشيب هاي فراوان داشتيم. كاري، درسي، زندگي، ...

ولي

تو بزرگتر و خانم تر شده اي. شيرين تر از هميشه. مهربان و قدر شناس. وقتي برايت شير مي آورم و تو عاقلانه نگاه پر مهرت را به من ميدهي هزاران بار قند توي دلم آب مي شود. وقتي از كنارت مي روم و برمي گردم با شادماني ذوق مي كني و به طرفم دستانت را دراز مي كني عرش را سير مي كنم. وقتي براي من و پدرت متفاوت از بقيه مي خندي مي فهمم كه خدا چه نعمتي را بر ما تمام كرده و به من نالايق ارزاني داشته است. دختركم در يك سال اخير اگرچه موارد متعددي در زندگي بر مراد دلم نبود ولي تو و بودنت بسيار بيشتر از حق و لياقت من است و خدا را هزاران بار شاكرم.

دوهفته گذشته درگير امتحانات بودم شكر خدا سپري شد و الان مشغول سه پروژه هستم كه انشاالله ختم به خير شوند و نتيجه خوبي داشته باشند. متاسفانه شما فقط شير خشك مي خوري و من ديگر شيري ندارم.  مهم ترين اتفاقات اين روزها اولين تجربيات تو و اولين هاي مهم زندگيت بود.

در اول دي ماه براي اولين بار به تنهايي نشستي يعني در سن ٤ماه و ١٠ روزگي.

در٢٨ دي ماه اولين دندانهايت در آمدند و تو پس از دو هفته بي قراري كه قرين شده بود با امتحانات من كمي آرام شدي، اگرچه صبوريت در وقت درد و ناراحتي مثال زدني است.

براي اولين بار در روروئك نشستي و بسيار ذوق كردي و البته فقط دنده عقب مي روي.

براي اولين بار در تخت خودت و در اتاقت خوابيدي و البته من و بابا هم به مدت محدود به اتاق تو اسباب كشي كرده ايم تا جا بيفتي. چون من كاملا با خوابيدن شما در اتاقمان مخالفم چون احساس وابستگيت را بيشتر مي كند و تو حتما آسيب مي بيني. همين الان هم از دست كسي جز من و مامان سيمين شير نمي خوري و گاهي در نبود من بي قراري.

هستي مادر از اين به بعد بيشتر مي نويسم برايت.

ريحانه در پايان ٥ ماهگي ٧/٥ كيلو وزن و ٦٦ سانتي متر قد دارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زینب صدری
5 بهمن 93 14:03
ای جان... چه روزهای شیرینی و سپری می کنی....انشاالله روز به روز به شیرینی این روزها افزوده بشه.... برای منم خیلی دعا کن دوست گرامی
مامان مریم
8 بهمن 93 2:26
ریحانه جونم واقع شیرینه. عزیزم حتما براش اسپند دود کن. رویش مرواریدهاش هم مبااااااااارک
مائده
9 بهمن 93 1:14
عزيزم دندوناش مبارك