برای فرزندم
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد |
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد |
جلوهای کرد رخت ديد ملک عشق نداشت |
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد |
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد |
برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد |
مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز |
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد |
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند |
دل غمديده ما بود که هم بر غم زد |
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت |
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد |
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت |
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد |
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی