ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

40 روزگی و مادر دانشجو

میوه دلم 40 روزگیت مصادف شد با روز دحوالارض. تو کامل شدی با پیدایش زمین و زمینی شدی با زمینی شدن زمان. من نیز بار دیگر دانشجو شدم و دکترا پذیرفته شدم اگر چه آن چه قابل انتظارم بود نیست ولی خدا را هزاران بار شاکرم که باز به من نالایق تلاش نکرده لطف فرمود و نعمت را بر من تمام کرد. به علت هزینه بالای دانشگاه قصد رفتن نداشتم که به لطف خدا با همراهی بابا محسن این مشکل هم حل شد و تخفیف گرفتم و در صدد بدست اوردن بورسیه هم هستم. روزهایی که دانشگاه می روم تو پیش مامان سیمین می مانی . خدایا پدر و مادرهایمان را حفظ کن.
27 مهر 1393

يک ماهگی

عشق مامان سلام اینقدر روزها زود از پس هم میگذرند که دلم می خواهد لحظه لحظه ها را ثبت کنم تا یادم نرود چه روزهایی در کنارهم بوده ایم و چه سختی ها و شیرینی های را پشت سر گذاشتیم. به مناسبت یک ماهگیت جشن کوچکی گرفتیم با خانوده هایمان که عکس هایش برایت ثبت شده ولی تو بسیار نا آرامی کردی و نشد عکسهای خوبی از تو ثبت شود. نفسم در یک ماهگی 4250 هستی و قدت هم 53 سانتی متر است. گردنت را تا حدودی نگه می داری و کاملا به اطرافیانت واکنش نشان می دهی.
27 مهر 1393

اولين خنده آگاهانه

زیباترین لحظات زندگی یک مادر دیدن لبخند فرزندش است و خدا این موهبت را زود به من عطا کرد. از روز 23 تولدت هرگاه به تو لبخند بزنیم و یا با تو صحبت کنیم کاملا ارادی و آگاهانه می خندی و من را هزاران بار بیشتر عاشقت می کنی. خدایا هزار بار شکر
27 مهر 1393

بزرگترين مشکل اين روزها

تمام وجودم سلام بزرگترین مشکل این روزهای ما نحوه غذا خوردن شماست. از همان روز اول سینه نگرفتی  و چون زردی داشتی ما مجبور شدیم به هر طریقی شیر را به تو بدهیم و این کار تا 20 روز با قطره چکان و سرمگ انجام می شد ولی بعد از آن وقتی هیچ یک از تلاشهایمان به ثمر ننشست با شیشه شیر خوردی به این صورت که من شیر را می دوشم و تو می خوری. خدا را شکر می کنم که فعلا همین سیستم برقرار است و تو هم چنان از شیر من می خوری اگر چه گاهی شیرخشک هم می خوری چون بعضی روزها به علت نمکیدن تو شیر من بسیار کم می شود. ...
27 مهر 1393

روز مادر شدن

ریحانه مامان سلام بالاخره بعد از 25 روز موفق شدم بیام و وبلاگ رو به روز رسانی کنم. می خوام این شروع دوباره رو با خاطره روز زایمان آغاز کنم. 12 مرداد وقتی پیش دکتر حجتی رفتم گفتن که اگر تا 20 مرداد دردهات شروع شد که هیچ اما اگر نشد باید بیستم 6 صبح بستری بشیو شب قبل هم یک استکان روغن کرچک بخور. من هر روز منتظر شروع دردها یا علامتی از آغاز روند زایمان بودم که هیچ اتفاقی نیفتاد. نوزدهم با بابایی به مطب دکتر رفتیم تا باز قرارها رو با هم قطعی کنیم. وقتی رفتم دکتر ایشون گفتن که بهتره یک سونوی دیگه انجام بدم تا از اندازه سر شما مطمئن بشن که یه وقت در حین زایمان توی کانال گیر نکنی و خدای نکرده مشکلی پیش بیاد. من و بابا به سونوگرافی رفتیم و فاص...
15 شهريور 1393

دلم تنگ شده برايت

هستی مامان سلام دلم بی نهايت برای ديدنت بی طاقت شده است. اتفاقات گوناگونی افتاده که اصلا فرصت نشد برايت بنويسم. روز 23 تيرماه وقت دکتر داشتم . اون روز تو اصلا تکان نخوردی و مجبور شديم برای انجام سونوی بيوفیزيکال برويم که شکر خدا همه چيز خوب بود و خيالمان راحت شد. مامان اينا شکر خدا اسباب کشی کردند و جا به جا شدند. ساک بيمارستان را بسته ام و به انتظار درد نشسته ام. ديروز به مطب دکتر حجتی رفتم و قرار شد که اگر تا 20 مرداد نيامدی روز بيستم 7 صبح در بيمارستان بستری شوم و القای درد انجام شود. برايم دعا کن که طاقت بياورم و اين هفته باقی مانده را طی کنم. اين روزها از نظر روحی حال خوبی ندارم بيشتر ترجيح می دهم تنها باشم و خلوت کنم. حوصله خيلی ...
13 مرداد 1393

يا حسن ابن علی ادرکنی

هستی مامان، ريحانه خانومی سلام ديروز من و شما و بابايی به سونوگرافی رفتيم. شکر خدا همه چيز خوب و عالی بود و وزن گيری شما هم بسيار خوب پيش رفته بود تنها يک مورد باعث نگرانی شد و آن اين که جفت پير شده و در هفته 36 در گريد 3 قرار دارد. فردا نوبت دکتر دارم و همه چيز تعيين تکليف می شود ولی طبق صحبت هايی که با دوست مامان جون که ماما هستند کردم گفتند ممکن است در هفته 37 ختم بارداری اعلام شود و يا اگر شرايط خوب باشد بيشتر منتظر می مانند ولی در هر دو صورت هيچ گونه فعاليتی نبايد داشته باشم چون امکان جدا شدن جفت از رحم وجود دارد که برای هر دوی ما خطرناک خواهد بود خوشحالم که ممکن است تو را زودتر ببينم. انشالله به حق امام حسن و اين روز عزيز که مي...
22 تير 1393

يا خديجه الکبری

هستی مامان سلام اين ماه آخری خيلی سخت می گذرد. هرشب با دل درد بيدار می شوم و آماده ام که دردها منظم باشند ولی نيستند و بار ديگر می فهمم که تو هنوز مهمان خانه دل منی. تقريبا اين روزها هيچ کاری نمی توانم انجام دهم. کمی شرايطم سخت شده و در رنجم. دعايم کن
17 تير 1393

در آستانه زيباترين ماه خدا

نور چشمم، ميوه دلم، ريحانه مامان سلام هر روز و هر لحظه رشد و بزرگ شدنت را در وجودم احساس می کنم و بيش از هر زمان ديگری دل تنگ ديدارت می شوم و آغوشم کمبودت را حس می کند. نمی دانم چرا آمدن به اين جا و نوشتم برايم سخت شده است، به همين علت کمتر سر می زنم و برايت می نويسم. روز نيمه شعبان همان طور که قبلا گفته بودم اتاقت را چيديم و همه چيز آماده آمدنت شد. دست مادر و پدر عزيزم درد نکند که مثل هميشه بهترين ها را برايمان فراهم کردند و ما را بيش از پيش شرمنده خودشان کردند. (چون دوست ندارم اينجا عکس بگذارم، عکس ها بماند برای خصوصی مان) اين هفته مصاحبه دانشگاه آزاد داشتم که متاسفانه از روندش راضی نيستم و چون خود را به دستان پر مهر خدا سپرده ام خاط...
7 تير 1393