ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

هفته دهم

نفس مادر سلام این روزها را با نگرانی زیاد می گذرانم و تمام مدت برای سلامتی تو دعا می کنم تا خدا تورا سالم و صالح به این دنیا بفرستد. حال و روز خودم این روزها خوب نیست! شب ها خوابم نمی برد در حالی که از خستگی توانی ندارم. موقع خواب پاهایم ضعف می رود که فکر می کنم شاید خون کافی به آنها نمی رسد. زمان مفید خواب من شده از بعد از نماز صبح تا وقتی برای کار بیدار شوم یعنی حدود 1 ساعت! قیافه مادر بسیار خسته به نظر می رسد طوری که همه اطرافیان این موضوع را به من می گویند و ابراز نگرانی می کنند و بابا همیشه می گوید هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. من به عشق تو تمام سختی ها را به جان می خرم و برایم شیرین است. تنها چیزی که ناراحتم می کند این است که...
18 دی 1392

ورود به ماه سوم با حلول ماه ربیع الاول

عزیزکم سلام دو روز گذشته فرصت نشد که بیام و برات بنویسم. با ورود به ماه ربیع الاول و پایان یافتن ایام غم ائمه شما هم وارد ماه سوم شدی و من فقط لحظه شماری می کنم تا زودتر 12 بهمن برسه و برم سونوگرامی NT تا خیالم کمی آسوده تر بشه و برای بار دوم ببینمت. بابایی هم مشغول امتحانات پایان ترم هستند. خیلی براشون دعا کن عزیزم که عالی امتحان بدن. بی نهایت دوستت دارم. ...
15 دی 1392

ماه صفر سخت

نفس مادر سلام هر سال با شروع ماه صفر دلم می لرزد. نمی دانم چرا این ماه برایم سنگین است و اصلا آن را دوست ندارم. امسال هم همین طور بود. اینقدر خبر بد در این ماه شنیدم که نگو. هر روز من و پدر برای سلامتی شما کلی صدقه می دادیم و آیه الکرسی می خواندیم. دیشب هم دو خبر بد! بچه محبوبه جان هم در هفته 10 ضربان ندارد! و باید کورتاژ کند. خبر بد دوم این که مادر عمو داوود سکته کردند و حال خوبی ندارند خدایا به حق آقا امام رضا خودت دل همه رو شاد کن و به محبوبه و بنفشه بچه های سالم و صالح عطا کن. خدایا پشت و پناه خانواده و دوستانم باش و آنها را در لوای رحمتت حفظ کن. خداوندا فرزندم را به تو می سپارم، نگهدارش باش تا سالم و صالح باشد یا رسول الله یا حس...
11 دی 1392

مادر شدن چه مشکل!

عزیز دلم سلام از دیروز اینقدر حالم بده که هیچی نمی تونم بخورم. دیروز تو شرکت هم بالا آوردم فقط شانس آوردم که برای نماز رفته بودم طبقه پایین وگرنه آبروم به واسطه سر و صدای تولیدی رفته بود! نفسم یه کوچولو همکاری کن تا بتونم به کارم ادامه بدم. دیشب یه کم نون و پنیر خوردم و بعدش 3 عدد لیمو ترش بزرگ تا بتونم غذا رو نگه دارم. امروز صبح هم از وقتی اومدم شرکت فقط و فقط لیمو ترش می خورم. نگرانم تا تو دنیا بیای معده ای برام نمونه! بابایی مهربون شما برات گلدونای قشنگ و یه آکواریوم کوچیک خریدند و خیلی با حوصله دارن راه می اندازنش تا مامان با دیدنش حس خوبی پیدا کنه و تو آرام باشی. فکر کنم مهربون ترین بابای دنیا رو داری. کلی عکس باید برات بذارم. د...
8 دی 1392

حال بد و کارهای فراوان

نفس مادر سلام امروز بعد از یک هفته اومدم سرکار. راستش رو بخوای حالم اصلا خوب نیست و همش حالت تهوع دارم. فکر کنم خودمو چشم زدم از بس گفتم من ویار ندارم و اصلا هیچیم نیست. هر بویی حالم رو به هم می زنه. الان تو دفتر پنجره رو باز کردم تا حسابی هوا بیاد وگرنه...! عزیز دلم برای مادر دعا کن که زود خوب بشه و بتونه به کارش ادامه بده. از دانشگاه پیام نور هم بهم زنگ زدند و برای ترم جدید ازم دعوت کردند.
7 دی 1392

اولين سختی های مادر شدن

عزيز مادر سلام جمعه شب منو خيلی ترسوندی و يه لحظه فکر کردم دارم تو رو از دست ميدم. اينقدر گريه کردم و غصه خوردم که نگو. تازه فهميدم مادر شدن و مادر بودن يعنی چی! صبح شنبه اول وقت رفتم يه آزمايش بتای تيتر دادم و بعد رفتم سونو گرافی پيش دکتر ناديا نظری که ماجرايی داشت برای خودش ولی شکر خدا گفتند که همه چيز خوبه و الحمدلله ضربان قلب شما هم ديده شد البته بابا جون هم همراهم بودند و به شدت نگران حالت. يکشنبه هم مشکل ادامه داشت و پيش خانم دکتر حجتی رفتم و ايشون دو هفته استراحت بهم دادند. البته من فقط اين هفته نميرم چون نمی تونم زياد مرخصی بگيرم. ديروز هم اربعين بود و مامان سيمين جون و بابا اکبر عزيز مثل هر ساله شوله زرد می پختن که رفتيم اونجا و...
3 دی 1392

اتفاقات این چند روز و آغاز هفته هفتم

نفس مامان سلام چهارشنبه عصر پیش خانم دکتر حجتی رفتم و آزمایشم رو نشونشون دادم. ایشون گفتند که تو هفته 8 برم سونوگرافی و باید قرص متفورمین رو هم تا هفته 8 ادامه بدم. پنجشنبه صبح من حوصله امتحان رو نداشتم و در نتیجه من و بابایی هر دو خوابیدیم و نرفتیم امتحان بدیم البته شب خونه مامان سیمین جون اینا بودیم. شب هم مامان باباها به مناسبت تولد من همگی اومدند خونه ما که همون شب ماجرا رو براشون گفتیم و همگی شگفت زده شده بودند. مخصوصا عمه زهرای شما که با شنیدن این خبر از شدت شوق گریه می کرد بعدش تصمیم گرفتیم که به عمو جون شما که فرانسه هستند خبر بدیم که اونم وقتی شنید از خوشحالی دیگه نتونست صحبت کنه و می گفت که تو شکم. خلاصه نمی دونی که چقدر همه از ...
24 آذر 1392

روز دومی که از وجودت آگاهم

عزیزکم ، نفسم ، هستی مادر با این که در محل کار سرم شلوغ است و کارهای گوناگونی دارم ولی سعی می کنم هیچ وقت تو را از یاد نبرم. خانم غروی می گفتند مهم ترین عامل این است که مادر در دوران بارداری آگاه به وجود جنینش باشد. خیلی دلم می خواهد در خانه باشم و تمام روز با تو حرف بزنم و با هم خدا را مناجات کنیم ولی متاسفانه این امکان فراهم نیست. سعی می کنم در لحظات فراغت نکات موثر بارداری را بخوانم و برایت سوره عصر و محمد می خوانم. دیشب هم انار و سوره یوسف. پدر هم قرار شده که زیارت عاشورای هر روزه شان را شبها در کنار ما بخوانند. عزیز دلم خدا رو شکر می کنم که تورا دارم و مادر شده ام. برای هر سه مان دعا کن پ ن: فردا من و پدر آزمون نظام مهندسی داریم و ...
20 آذر 1392

بهترین و بزرگترین هدیه تولد مادر به برکت وجود آقا موسی بن جعفر (ع)

گل مادری که الان واقعا هستی، سلام بی خود نبود وقتی از سفر کربلا برگشتیم دلم رو توی کاظمین جا گذاشته بودم. قرار بود برای اومدن تو این بار آقا موسی بن جعفر علیه السلام واسطه بین من و خدا باشد و خدا به برکت ایشون بزرگترین نعمت دنیا را به من عطا کند. باورم نمی شد وقتی خبر وجود تو و رشدت در من تو شب ولادت آقا بهم رسید. یه بار دیگه مطمئن شدم که اگر از این خاندان بخوای برات دعا کنن رد خور نداره. وقتی تو حرم آقا نماز ایشون و نوه بزرگوارشون امام جواد رو خوندیم یکی از بزرگترین آرزوهامون داشتن تو بود. هنوزم باورم نمیشه که من لایق مادری شدم و خدا منو به درجه ای رسونده که پذیرای خلیفه الله فی الارض بشم. عزیزکم تو را برای خدمت به امام زمانت تربیت خواه...
19 آذر 1392