هفته پرهیاهو و مادری که استاد می شود
عزیز مادر سلام هفته ای که گذشت بسیار هفته سختی بود و من به شدت مشغله داشتم. مادر و پدر بابایی سفر هستند و عمه جان شما منزل ما هستند که این هفته به شدت مریض بود و تمام وقت در بیمارستان و دکتر بودیم دو روز پیش ساعت سه نیمه شب با صدای بابایی از خواب بلند شدم و دیدم بابا جون به شدت در حال هستند. اینقدر ترسیده بودم که نمی دونستم چی کار کنم. فردای اون روز به دکتر رفتند و دارو خریدند. مجید و محبوبه از رشت آمده بودند و باید به دیدنشان می رفتیم. سرکار به قدری سرم شلوغ بود که وقت تلفن زدن به بابایی را نداشتم از پیام نور بهم زنگ زدند و خواستند که برای تدریس بروم و خدا رو شکر نتیجه بخش بود در آزمون دکتری پردیس علم و صنعت پذیرفته شدم و ب...