ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

مادری می کنم...

چهار ماه، تمام

عسل مامان سلام اینقدر دلم برای دیدنت تنگ شده که نگو، دارم روزها رو می شمرم تا به 25 اسفند برسم و بیام روی ماهت رو ببینم. عزیز دلم خیلی خوب باش تا من پیش آقا رو سفید باشم و این تقدیمی راهشون درست حرکت کنه و زندگی کنه چهار ماه از با هم بودنمون میگذره و من هر روز به مادری نزدیک تر میشم و عاشق تر.خدایا به همه آرزومندان حس زیبای مادری رو بچشون. تنها نگرانی این روزهای من اینه که چرا حرکات تو رو حس نمی کنم. البته دکترا می گن سر بچه اول تا قبل از 20 هفته ممکنه حس نشه. ولی عزیز دلم برای آروم شدن قلب من یه کم حرکاتت رو بهم نشون بده ...
14 اسفند 1392

مادر تنبل

هستی مامان سلام چند روزه می خوام برات بنویسم، اما این حساسیت بهاری که به سراغم اومده مانع می شه و منو بی حال تر از قبل می کنه. اصلا این مدت مامان بدی شدم. برنامه های شما رو هم درست انجام نمیدم. حالا بگذریم. هفته پیش جواب آزمایش غربالگری رو گرفتم و به دکتر حجتی نشون دادم. شکر خدا همه چیز خوب بود. صدای قلب نازنین تو رو یکبار دیگه تو مطب شنیدم. عزیز دلم چرا وقتی خانم دکتر می خوان صدای قلبتو بشنون ناز می کنی و قایم میشی؟ و البته من سکته می کنم پنجشنبه چهلم اقای بیک بود و مامان و بابا جونم رفتن رشت. از روز چهارشنبه هم من اومدم خونه مامان اینا چون قرار بود کارای تعمیراتی خونه انجام بشه و البته بابایی زحمت کشیدن و تعمیرات مربوط به حمام تمام...
10 اسفند 1392

آزمایش غربالگری

عسلم سلام دکتر برایم آزمایش نوشته بودند که وقتی به آزمایشگاه مراجعه کردم فهمیدم این آزمایش های غربالگری دوم هست و من بسیار تعجب کردم که چرا برای سه ماه اول برای من آز ندادند البته هنوز هم این سوال برایم بی جواب مانده است. البته بابایی معتقدند چون نتیجه ان تی خوب بوده حتما نیازی به دو بار آزمایش نبوده است. وقتی در مورد آزمایش های نوشته شده سرچ کردم فهمیدم اینها نسخه کاملتر آزمایشهای سه ماهه اول به علاوه آزمایشات کلیه بیماری های محتمل جنین است. برای آزمایش به آزمایشگاه مسعود رفتم که گفتند چون زیر 16 هفته هستم انجام نمی دهند. به همین علت به آزمایشگاه نیلو رفتم و دیروز این آزمایشها بالاخره بعد از یک پروسه طولانی انجام شد. و ان شاالله دوشنبه ...
30 بهمن 1392

خوابت رو دیدم عسلم

سلام هستی من دیشب ساعت 2 بیدار شدم رفتم گلاب به روتون، بعد دوباره خوابیدم، کلی طول کشید تا خوابم ببره، تو خواب تو رو دیدم عزیزکم. با هم داشتیم می رفتیم مسجد یا هیئت. تو یه پسر تپل بودی که من وقتی تو خواب بغلت کردم سنگینیت رو حس می کردم. خیلی خوابم زنده و ملموس بود. دوست دارم عزیزم فارغ از این که دختری یا پسر. ...
16 بهمن 1392

پایان ماه سوم

عشق مامان سلام ماه سوم با هم بودنمون هم گذشت. یکشنبه رفتم پیش خانم دکتر حجتی و جواب سونو رو نشونشون دادم. شکر خدا همه چی خوب بود فقط خانم دکتر نظری طول کانال سرویکس رو نزده بودند که این کار یه توفیقی شد تا دیروز دوباره روی ماهتو ببینم و برم سونو برای اندازه گیری. سرویکسم 35 بود و شکر خدا خوبه فقط کمی جفت پایینه که باید مراقبت کنم. شنبه عصر هم با بابایی رفتیم کلاس یوگا بارداری ثبت نام کردم و خانم روستا باهام کمی صحبت کردند و البته سونو رو دیدند. ایشالا کلاس یوگامون از 20 فروردین شروع میشه با چند تا از مامانا که نی نی های همسن شما رو دارن. دیروز اولین روز شروع ترم دوم من در پیام نور بود. ساعت 4 از خواب بیدار شدم و جزوه هامو آماده کردم. بعد...
15 بهمن 1392

بالاخره سونوی ان تی

هستی مامان سلام امروز صبح به همراه مامان جونم و بابایی رفتیم سونوی ان تی. (البته دلیل همراهی این دو عزیز استرس شدید مادر شما بود ) من رفتم داخل اتاق و عملیات سونگرافی آغاز شد. خانم دکتر نظری همه جنبه ها رو بررسی کردند و یه سری عدد گفتن و من فقط با تصویر تو عشق می کردم و تو دلم باهات حرف می زدم. بعد هرکاری کردیم شما نی نی گرامی اصلا و ابدا نچرخیدی! من به راست خوابیدم، به چپ خوابیدم، نفس عمیق کشیدم، سرفه کردم ولی انگار نه انگار خانم دکتر گفتند که برم و یه چیز شیرین بخورم. منم با نگرانی اومدم بیرون و ظرف خرمایی که همراهم بود رو درآوردم و دو سه تا خوردم که برق رفت مونده بودیم چه کنیم یه عده ای رفتند ولی به پیشنهاد بابایی و مامان ما نشستیم...
12 بهمن 1392

واقعیات زندگی و زندگی غیر قابل پیش بینی

هستی مامان سلام یکشنبه هفته پیش حدود غروب بود که خبر باور نکردنی فوت آقای بیک (شوهر خاله سیما) رو بهمون دادن. این خبر اینقدر منو شکه کرد که نگو. مامان و بابا و دایی علی شبانه به سمت رشت حرکت کردند و من و بابایی هم صبح زود راه افتادیم. دوشنبه تشییع جنازه بود و خاکسپاری که علیرغم مخالفت های شدید مامان سیمین و بابایی من در همه مراسم شرکت کردم چون معتقدم مرگ بخشی از زندگیه ولی خیلی سخته! نفسم در تمام راه برای این که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیفته عقب ماشین خوابیدم و مراقب بودم به شما فشار نیاد. ولی روزهای خیلی سختی بود. اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاد که ثبت نکردنشون بهتره. تا پایان مراسم سوم اونجا بودیم. البته بابایی و دایی جون به خاطر کا...
5 بهمن 1392

هفتاد و دومین روز با هم بودن

نفس مادر سلام امروز تو 72 روزه شدی. روزهای عمرت به عدد شهدای کربلا شده. کاش حسینی و کربلایی باشی و بمانی و در عصر پر یزید پیرو و فدایی راه امام زمانت باشی. پ ن: راستی تصمیم قطعی برای سونو گرافی گرفتم. پیش نادیا نظری می روم. به قول بابا بعد عمری رعایت حالا سونو گرافی پیش آقا؟؟!!! امیدوارم سالم و صالح باشی ...
25 دی 1392

زیباترین صدای دنیا

نفس مامان سلام روز یکشنبه به دلیل نگرانی شدیدی که از وضعیت شما داشتم پیش دکتر حجتی رفتم. خدا رو شکر مثل همیشه منشیشون با من همکاری کردن و بین مریض رفتم داخل. مشکلاتی که داشتم رو به دکتر گفتم و ایشون راه حل بهم دادند. از جمله کمر دردم که گفتند درد های سیاتیکیه و باید تحمل کنی بعد به من گفتند روی تخت بخواب ببینم میشه صدای قلب رو شنید یا نه و البته بعید می دونم امکانپذیر باشه چون این اتفاق از هفته 12 به بعد میفته. منم با هزار امید و آرزو خوابیدم. دستگاه را روی شکمم گذاشتن. اول هیچ صدایی نیومد جز صدای هوا ولی بعد یه دفعه صدای قلب نازنینت رو شنیدیم که اون لحظه فقط خدا رو شکر می کردم. البته خانوم دکتر بیشتر از من ذوق زده شده بودند که تو هفته 10...
24 دی 1392