ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مادری می کنم...

سه سالگی زندگی ما

عزيز دلم سلام امروز زندگی مشترک من و بابايی وارد سال چهارم ميشه و سه سال رو با همه فراز و نشيب هاش پشت سر ميذاره.(البته اگه از عقد حساب کنی 1.5 بهش اضافه ميشه ) اميدوارم سال آينده رو با حضور شما جشن بگيريم. من امشب برای افطار يه رستوران خوب رزرو کردم و بابا رو به اونجا دعوت کردم. البته هديه هم براشون خريدم که فعلا نمی گم چون ممکنه بابايی اين جا رو چک کنه و سورپرايز من خراب بشه . مامان جون و بابا جونم هم مثل هميشه ما رو شرمنده کردند و ديشب هديه سالگرد ازدواجمون رو دادند.(دو تا ظرف خوشگل) گل من برامون دعا کن که زندگيمون خدايی و در مسير اهل بيت پيش بره و بتونيم فرزندان صالح تربيت کنيم. مشغول مطالعه سلسله مباحث تربيتی حاج آقا مجتبی هستم بسيا...
15 مرداد 1392

وقتی چيزهای بی اهميت برای مادر، بزرگ می شود

نفس مادر سلام شب های قدر هم تمام شد و ماه مبارک هم ديگه داره ميره و من حسرت بهره نبردن از ماه مبارک به دلم مونده. عزيزکم اميدوارم دعاهام به درگاه خدا مستجاب بشه و خدا تو رو هرچه زودتر به من هديه بده و من بتونم تو رو شايسته برای ياری امام زمانت تربيت کنم. آرزوی اين بارم متفاوت از دفعات ديگه است از يه شناخت قلبی نشات می گيره و اين که توی اين ماه عزيز به چشمم ديدم و قلبا فهميدم که چرا آقا نمياد! ما خيلی غافليم ! اونقدر غافل که گاهی يادمون ميره حتی برای اماممون صدقه بديم و براشون دعا کنيم چه برسه به اين که گام مثبتی برداريم و به سمت جامعه الهی پيش بريم. می گن اقای بهجت اين شعر رو زمزمه می کردن: این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا يار نیا...
12 مرداد 1392

اگر همه شب ها قدر بودی شب قدر بی قدر بودی

عزيز دلم سلام امشب اولين شب قدر اين ماه مبارکه و اميدوارم خدا به حق رحمتش از سر تقصيرات ما بگذره و ما پاک پاک از اين ماه خارج بشيم. امشب قطعا آرزوی اصليم برای تو خواهد بود و اين که تو سالم و صالح پا به اين دنيا بذاری و يار امام زمانت باشی. تو هم برای مادر و پدرت دعا کن که اونها هيچ وقت از ياد خدا غافل نشن و زندگيشون هميشه رو به رشد و تعالی باشه.  
5 مرداد 1392

بابايی می آيد

عزيز دلم سلام امروز پدر مهربانت از سفر باز می گردد. اين دوری سخت سخت سخت گذشت. در اين چند روز که برايت ننوشتم اتفاقات زيادی افتاد. خاله سيما از رشت به تهران آمده بود زيرا تولد مريم بود و رضا می خواست او را سورپرايز کند و همگی خانه آنها دعوت بوديم. شب خوبی بود. ديشب هم مامان جون خاله اينا رو دعوت کردند به يه رستوران و بعدش هم رفتيم پارک و چای و ميوه خورديم و البته همه اين ها بدون بابا صفا نداشت امروز قصد دارم کمی زودتر از محل کار به خانه بروم و برای آمدن بابا مهيا شوم . خانه را مرتب کنم، غذای خوشمزه درست کنم و... ان شاء الله سفرشان نتيجه بخش بوده باشد و بتوانند برای کشور و مردم قدم مثبتی بردارند و همچنين برای ما ...
29 تير 1392

بابا به سفر می رود

نفس مادر سلام دوشنبه اين هفته بابايی به همراه بابا محسن برای يک سفر کاری می روند و يک هفته ای نيستند"گریه" متاسفانه اين سفر ناخواسته در ماه رمضان افتاده است و من بايد دور از بابايی گل شما يک هفته سحر و افطار را بگذرانم. از فردا من به خانه مامان اينا می روم و آنجا می مانم تا تنها نباشم. دعا کن به سلامت بروند و برگردند حال جسمی من اين روزها چندان تعريفی ندارد قرص ها و آنتی بيوتيک هايی که خورده ام بدنم را ضعيف کرده است و به سختی روزه می گيرم و تمام مدت سرگيجه و حالت تهوع دارم"سبز". تنها نگرانيم اين است که اگر در دوران بارداری هم چنين وضعی ادامه پيدا کند چگونه می توانم به کارم "متفکر" آخر عزيزکم تازه دارم راه و چاه را ياد می گيرم، بيمه ام درست شد...
23 تير 1392

برای زيبا ترين ماه خدا

آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟                 آنکه زاغيار برد شکوه بر يار کجاست باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک                        می زند بانگ منادی که گنه کار کجاست سفره رنگين و خدا چشم به راه من و توست       تاکه معلوم شود  طالب ديدار کجاست بار عام است خدا را به ضيافت بشتاب               تا نگوئی که در رحمت دادار کجاست مرغ شب نيمه شب ديده به ره می گويد         ...
19 تير 1392

رمضان می آيد

سلام عزيز دل مادر از فردا ماه مبارک رمضان آغاز می شود. و من امسال شديدا بی تابم. نمی دونم چرا شايد چون در شب قدر امسال آمدن تو به زندگی ما رقم می خورد و شايد چون من خودم را برای مسئوليت سخت مادر شدن آماده می کنم. دعا کن برای مامان و بابا که زندگيشون زود زود با اومدن تو قشنگ تر بشه. ديروز تمام خونه رو تميز کردم، ملافه ها و حوله ها و روميزی ها رو شستم و حسابی برای اومدن ماه مبارک آماده شديم. ديشب ساعت 11 تازه رفتيم شهروند و خريدهای مورد نياز اين ماه رو هم انجام داديم و حدود ساعت 2 بود که خوابيدم و امروز سرکار خواب آلودم. امروزم می خوام يه سری کارهای ديگه انجام بدم مثل ساييدن هل، الک آرد و درست کردن گوشت برای شامی ببین چه مادر کدبانويی دا...
18 تير 1392

عزيز جونم

سلام نفسم حال عزيز جونم خوب نيست و مامان جون رفتن رشت پيششون. دعا کن که ان شاء الله زود خوب بشن. منم دلم می خواد برم ببينمشون ولی از طرفی دلم نمياد بابا رو تو اين شرايط سخت کاری تنها بذارم   ...
11 تير 1392